لال شدن. خرس: هرکه تو را هجو گفت و هجو تو برخواند روز شهادت زبان او بشود گنگ. منجیک. تیره شد آب و گشت هوا روشن شد گنگ زاغ و بلبل گویا شد. ناصرخسرو. گر زبانم گنگ شد در وصف تو اشک خون آلود من گویا خوش است. عطار. رجوع به گنگ و گنگ گشتن شود
لال شدن. خَرَس: هرکه تو را هجو گفت و هجو تو برخواند روز شهادت زبان او بشود گنگ. منجیک. تیره شد آب و گشت هوا روشن شد گنگ زاغ و بلبل گویا شد. ناصرخسرو. گر زبانم گنگ شد در وصف تو اشک خون آلود من گویا خوش است. عطار. رجوع به گنگ و گنگ گشتن شود
تاب و حرارت پیدا کردن و یافتن: و آن زیرزمین گرم گشت و براحت افتادند. (مجمل التواریخ والقصص ص 101) ، مشغول شدن به. پرداختن به: چو بشنید ماهوی بی آب و شرم بر آن آسیابان سرش گشت گرم. فردوسی. ، دل به کسی گرم گشتن. امیدوار شدن. نیرو یافتن. قوی دل گشتن: دل پهلوانان بدو گرم گشت سر طوس نوذر بی آزرم گشت. فردوسی
تاب و حرارت پیدا کردن و یافتن: و آن زیرزمین گرم گشت و براحت افتادند. (مجمل التواریخ والقصص ص 101) ، مشغول شدن به. پرداختن به: چو بشنید ماهوی بی آب و شرم بر آن آسیابان سرش گشت گرم. فردوسی. ، دل به کسی گرم گشتن. امیدوار شدن. نیرو یافتن. قوی دل گشتن: دل پهلوانان بدو گرم گشت سر طوس نوذر بی آزرم گشت. فردوسی
تنگ شدن. کم وسعت گردیدن. ضیق گشتن. مقابل فراخ شدن: هنوزت نگشته ست گهواره تنگ چگونه کشی از بر باره تنگ ؟ اسدی. این همه کارهای پهن و دراز تنگ و کوته به یک نفس گردد. خاقانی. ، سخت و دشوار گشتن. تنگ شدن. در مضیقه شدن: بگشتند از اندازه بیرون به جنگ ز بس کوفتن گشت پیکار تنگ. فردوسی. - تنگ گشتن جهان بر کسی، تنگ شدن عالم بر او. سخت و دشوار شدن جهان بر وی: ز رستم کجا کشته شد روز جنگ ز تیمار بر ما جهان گشت تنگ. فردوسی. ز هر سو به تنگ اندر آورد جنگ برو بر جهان گشته از درد تنگ. فردوسی. - تنگ گشتن کار، تنگ شدن کار. سخت و دشوار گشتن امری. صعب ومشکل گردیدن کاری: چون کار بر... تنگ گشت یک خروار زر هدیه فرستاد. (تاریخ سیستان). ، غمگین گشتن. آشفته خاطر گردیدن. اندوهناک گشتن. و با دل ترکیب شود: دل شیده گشت اندر آن کار تنگ همی بازخواند آن یلان را ز جنگ. فردوسی. رجوع به تنگ شدن و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
تنگ شدن. کم وسعت گردیدن. ضیق گشتن. مقابل فراخ شدن: هنوزت نگشته ست گهواره تنگ چگونه کشی از بر باره تنگ ؟ اسدی. این همه کارهای پهن و دراز تنگ و کوته به یک نفس گردد. خاقانی. ، سخت و دشوار گشتن. تنگ شدن. در مضیقه شدن: بگشتند از اندازه بیرون به جنگ ز بس کوفتن گشت پیکار تنگ. فردوسی. - تنگ گشتن جهان بر کسی، تنگ شدن عالم بر او. سخت و دشوار شدن جهان بر وی: ز رستم کجا کشته شد روز جنگ ز تیمار بر ما جهان گشت تنگ. فردوسی. ز هر سو به تنگ اندر آورد جنگ برو بر جهان گشته از درد تنگ. فردوسی. - تنگ گشتن کار، تنگ شدن کار. سخت و دشوار گشتن امری. صعب ومشکل گردیدن کاری: چون کار بر... تنگ گشت یک خروار زر هدیه فرستاد. (تاریخ سیستان). ، غمگین گشتن. آشفته خاطر گردیدن. اندوهناک گشتن. و با دل ترکیب شود: دل شیده گشت اندر آن کار تنگ همی بازخواند آن یلان را ز جنگ. فردوسی. رجوع به تنگ شدن و تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
مفقود شدن، از راه خود به بیراهه افتادن: راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست. (گلستان)، ضایع شدن تباه گشتن، نابود گشتن، یا گم شو، دور شو از نظرم غایب شو، دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را خواهند: دختره بی شرم برو گم شو میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک
مفقود شدن، از راه خود به بیراهه افتادن: راستی موجب رضای خداست کس ندیدم که گم شد از ره راست. (گلستان)، ضایع شدن تباه گشتن، نابود گشتن، یا گم شو، دور شو از نظرم غایب شو، دشنامی است که بدان رفتن مخاطب را خواهند: دختره بی شرم برو گم شو میخواهی لک روی دخترم بگذاری ک